در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام ...
بقیه درادامه مطلب...
ادامه مطلب...
پسر بچهاى يک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزى بود، دستهايش را با حوله تميز کرد و نوشته را با صداى بلند خواند.
او نوشته بود:
صورتحساب
کوتاه کردن چمن باغچه ٥٠٠٠ تومان
مراقبت از برادر کوچکم ٢٠٠٠ تومان
نمره رياضى خوبى که گرفتم ٣٠٠٠ تومان
بيرون بردن زباله ١٠٠٠ تومان
جمع بدهى شما به من: ١٢٠٠٠ تومان
مادر نگاهى به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب اين را نوشت:
بابت ٩ ماه باردارى که در وجودم رشد کردى هيچ
بابت تمام شبهائى که به پايت نشستم و برايت دعا کردم هيچ
بابت تمام زحماتى که در اين چند سال کشيدم تا تو بزرگ شوى هيچ
بابت غذا، نظافت تو، اسباب بازیهايت هيچ
و اگر شما اينها را جمع بزنى خواهى ديد که: هزينه عشق واقعى من به تو هيچ است
وقتى پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالى که به چشمان مادرش نگاه میکرد. گفت:
مامان ... دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زير صورتحساب نوشت:
قبلاً بطور کامل پرداخت شده
|
آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است . حکیم ارد بزرگ
عشق همانند مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند . باربارا دی آنجلیس
ادامه مطلب...